رمان لام مثل لجبازی 16
قسمت شانزدهم
از حیاط با صفاشون گذشتم و رسیدم به در ورودی....حیاطشون رو خیلی خوشمل بود و دوستش داشتم!....در ورودی باز بود و پرمیس ایستاده بود جلوی در...جلو رفتم و گفتم:
ـ سلام....خوبی؟
باهم دست دادیم و گفت:
ـ چرا انقدر دیر کردی؟..ساعت 5 و نیمه!...
نگاهی به سرتاپاش کردم و گفتم:
ـ تو که آماده نیستی!
سرای رمان
لینک منبع و پست :رمان لام مثل لجبازی 16
http://sarayeroman.rozblog.com/roman/1813/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%84%D8%A7%D9%85-%D9%85%D8%AB%D9%84-%D9%84%D8%AC%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C-16.html