خاطره ای از آقای محسن
سال
نود و یک بود که با یکی از دوستام رفتم خونه ی مرتضی(گيشا) ، مرتضی طبقه ی
بالا بود که ما وقتی وارد شدیم مرتضی از پله ها اومد پایین ، در حال پایین
اومدن یه فیگور خاصی گرفته بود که دوستم خندش گرفت ، وقتی اومد پایین گفتم
مرتضی چرا اینجوری شدی گفت تغییری تو من احساس نمیکنی با تعجب نگاش کردم
گفتم نه ، گفت واقعا!!! گفتم آره ، گفت مطمئنی گفتم خوب آره ، حداقل یه
راهنمایی کن ، گفتش تو هيکلم تغییری احساس نمیکنی ، نگاش کردم گفتم نه والا
، گفت واقعا برات متاسفم با اون چشات گفتم چراااااا آخه ، گفت یعنی به
نظرت درشت تر نشدم؟ گفتم چطور مگه ، آخه مگه باشگاه ميري؟ ، گفت: آره دیگه آی
کیو ، گفتم: واقعا!!!چند وقته ؟
گفت :خیلی وقته تقريباً ( یکم فکر کرد) گفت: از پريروزه
![](http://khas-pashaei.ir/weblog/file/forum/smiles/34.gif)
![](http://khas-pashaei.ir/weblog/file/forum/smiles/34.gif)
گفتم خسته نباشی میگم چقدر تغییر کردی ، گفت ما اينيم دیگه ،
گفتم حالا چی شده که تصمیم گرفتی بري باشگاه؟ گفت :باید یکم چاق شم برای
کنسرت ماه دیگه ، گفتم چقدر مثلا: گفت خیلی. گفتم: خوب چقدر؟
گفت حدوداً ( بازم
یکم فکر کرد) گفت: دو یا سه کیلو گفتم :خسته نباشی! گفت سلامت باشی ، رفیقم
از خنده روده بُر شده بود ، موقع برگشت میگفت خداييش فکر نميکردم انقدر
باحال و خاکی باشه دمش گرم ، گفتم تازه مراعاته تورو کرد که اولین بار بود
اومده بودی .
داداشی روحت شاد .
میدونی که جات کجاست ، اینجاست👈❤👉
پ ن : به حرمت تمام شادی هایی که برای ما بوجود آورد ازتون خواهش میکنم برای شاديه روحش صلوات بفرستید و فاتحه بخونيد
.
.
.
.
.
پ ن دو : داداشی چقدر دلم لک زده که دوباره اینجوری نگام کنی .
لینک منبع و پست :يه خاطره ي جالب ديگه...
http://www.khas-pashaei.ir/Forum/Catgory/197/Post/8214